بسم الله الرحمن الرحیم
بهارچهل سالگی به تعبیری آغازگر رشد معنوی آدمی است،شروع بالندگی و پختگی.مولوی می گوید:” آدمی را اندک اندک آن همام
تا چهل سالش کند مرد تمام”
البته این هدیه الهی نصیب همگان نمی شود،بستگی دارد آدمی تا آن زمان چه کرده باشد و چه راهی را انتخاب.
و عده ای محدود هستند که نه تنها چهل سالگی شان خاص و پرثمر است که خود حیات بخش عمر دیگران می باشند.رسول خدا (ص) چهل ساله بود که پذیرای مهر نبوت شد و ناگهان ندایش در کل عالم پیچید که یکی هست و جز او هیچ..چه پیامی بالاتر و انسان سازتر؟
به راستی غیر از این ، چه پیامی می توانست انسانها را از خواب غفلت و بیچارگی جدا کند؟ آری همین ندا در خانه ساده و محقر رسول خدا(ص) به زندگی انسانها برکت بخشید و در سایه کمال یافتن عقل ها، معلمانی دلسوز و مثال زدنی پرورش داد، معلمانی که هر کدام می توانستند تاریخ را انگشت به دهان خود کنند..آری اسلام محمدی(ص) معلم ها پرورش داد فاطمه(س) را علی(ع) را ..شجره طیبه را.
واینگونه به واسطه آنها،
چهل سالگی نمادی از حرکت شد جلوه گاه انقلاب های آسمانی..انقلاب هایی که وقفه ای نداشتند و در هر زمان، آدمیان را از اندیشه های توحیدی سیراب می کردند.
شعار انقلاب اسلامی نیز غیر از استقلال و آزادی در پناه دین مبین نبود، به راستی مگر ندایش در کل جهان نپیچید تا سر طاغوتیان زمان را به خاک ذلت و تسلیم بکشاند؟؟
انقلاب اسلامی از نقطه صفر شروع کرد و در زمانی که عده ای گمان می کردند آن شجره طیبه اثرو ریشه اش محو و پوسیده گشته است، شروع به ریشه زدن نمود ،شاخه و برگ داد، قد کشید و قد.تا آنکه چهل ساله شد.
مسلما پیمودن این نخستین گام برای انقلاب ساده نبود چرا که باید مقابل دژخیمان استکبار می ایستاد و ذره ای ترس به خود راه نمی داد. دشمن بارها قسم خورد که این شجره طیبه را که اکنون تناورگشته بود از خاک در آورد..گاهی رو درو در نبردی نابرابر و گاه از پشت سر..وسالها بود که شعارش جنگ نرمی شده بود بر اذهان که باور کنید نمی توانید ..تسلیم شوید و تمامش کنید…
چه فکر باطل و مضحکی! مگر باغبان انقلاب ، آن را رها می کرد ؟ همان کسی که در هر شرایطی محکم ایستاده بود که مبادا فریب دشمن رابخورید، دشمن شما شیطان بزرگ است و مذاکره با او یعنی اسارت محض.
انقلاب باتمام فراز و فرودها حفظ شدو ناگهان باغبان سالخورده رفت و باغبان دیگری آمد، آن هم در شرایطی که مزدوران دل به پایان این انقلاب بسته بودند.حقیقتا تاریخ تکرار می شد رسول خدا(ص) در غربت رفت و علی(ع) نیز در غربت جامعه را هدایت کرد..درست که خانه نشین بود درست که گفته بودند سکوت کن دخالت نکن ولی او حواسش بود..
این باغبان نیز حواسش بود، افق دیدش وسیع بود دوست و دشمن را می شناخت ، منافق و مفسد را می شناخت. او نیز در دامان خود معلم ها پرورش می داد…این انقلاب به دستان او و آن معلمان بود که با وجود شیطنت های دشمن محکم ترگشته بود.
دشمن خوابش را هم نمی دید که ریشه های انقلاب را در جای جای این کره خاکی بیابد، در یمن و سوریه و حتی قدس .شروع کرد به نقشه کشیدن برای قطع کردن این ریشه ها..ولی نمی دانست هر جا ریشه ای را قطع کند این درخت تناور محکم تر خواهد شد و بیشتر ریشه خواهد دوانید..چرا که با عشق ، ایمان و ایثار آبیاری گشته بود..با خون شهیدان و فدائیان اسلام.
….و دوباره این روزها خبر شهادت یک معلم را آوردند.برای دلها سخت بود که باور کنند معلمی بزرگ و انسان ساز رفته است…بالاخره واژه “شهادت” با عمق و درخششی دوچندان بر سر “سردار دلها"نقش بسته وعشقی جاودان با نام ” شهید سردار قاسم سلیمانی” پاگرفته است.
آری این ثمره شجره طیبه بود..دوباره عطر سیب پیچید آن هم درآغاز گام دوم انقلاب.
یار و یاوری که مبارزه برایش، به منطقه و ناحیه خاصی تعلق نداشت..فرق نمی کرد ارزشهای اسلام در کجا در معرض خطر باشند، هر جا که بود با دلی سوخته راهی می گشت ایران..سوریه ..لبنان..عراق. او یادآور سقای کربلا بود.نمی آسود تا دیگران بیاسایند.زنان و کودکان.او پاسدار انقلاب و رهبر بود.
آری سردار ثمره انقلاب بود تا همه باور کنند این انقلاب نسخه دیگری ندارد..سردار رفت تا عطر خوشش سبب بیداری عده ای خواب زده شود. سردار رفت تا همه از این خواب مذاکره با دشمن بیدار شوند، مگر آنان که خواب زده بودند! سردار رفت تا آدمیان قدر خدای خود را بدانند قدر نعمت آسایش و امنیت را، سردار رفت که سر بی گناهی به دار نرود. سردار رفت تا بقیه سرداری را بیاموزند ..گرچه نبودش درد عظیمی بود..دردی که چشمان باغبان را به اشک می نشاند..اشکهایی خونین.
و دلها را غصه دار می کرد.غصه ای که آرام نمی یافت.
باید انتقام سردارگرفنه می شد انتقامی سخت..باید با نامش لرزه بر پیکره دشمن می افتاد تابه ابد.
وغیر از این نبود که همگان باید دست به دست هم می دادند تا خون شهید پایمال نشود..همه باید سردار می شدند ..سردار سلیمانی.