چرا زلزله؟
? تلقی عمومی این است که بین “زلزله” و “گناه” ارتباطی وثیق است ؛ چنانکه هر زلزله ای معلول گناهی است.
ولی نگاه ژرف اندیشانه چنین است که “زلزله” و “غفلت” با هم سر و سرّی دارند.
غفلت ، بزرگ خاندان و سلسله جنبان همه اصناف و اقسام گناهان است. طرفه اینکه گاه به گناه نیز نمی انجامد!
غفلت ، سیاهی و سقوط است ؛ حتی در آن وقت که بر سرسره گناه سُر نمی خورد.
زلزله ، شاید همیشه معلول گناه نباشد ولی حتما همیشه غفلت زداست.
بسیارند کسانی که گذرشان به فرودگاه نمی افتد ؛ چون تاب فرازگاه هواپیما را ندارند. باور خام اینان چنین است که عزرائیل ، به آسمانیان نزدیک تر است.
اینها ، آن وقت که زیر سقف آشیانه خود می آرامند ، فرشتگان مرگ را چنان دور می دارند که آرمیدگان بر پشت بام ، ساکنان هواپیما را!
و اینجاست که خدا آرماتور خانه این آماتورها را می لرزاند. تا بفهماند زمین و آسمان ، همان قدر به مرگ نزدیک است که اتاق عمل!
زلزله ، لرزش پوچ اندیشی هاست. هنگامه فرار به سوی حقیقت است. و ما چه ساده ایم که پس از هر زلزله به صندلی و سقف ماشین پناه می بریم.
زلزله برای جوشش این ولوله است که پناهی جز او نداریم؛ که سقف هواپیما و ماشین را به او بر سر ما نگه می دارد؛ که چشم های شب خفته را او بیدار می کند.
قیامت نیز زلزله ها دارد ؛ چون هر زلزله ، غلغله ای است برای نمایش حقیقت.