وقتی نمیدانی گریه کنی یا خبرنگاری
.
از سه روز پیش که زلزله کرمانشاه با ان تلفات و خرابیهای سنگینش رخ داد همه مردم کشورم .
هم اندوهگین شدند هم با تمام توان برای کمک به صحنه امدند
دراین میان من باید انجا بودم نه برای امداد که برای انعکاس الام و دردها و گفتن کمبودها و درکنار ان کمکها و امدادها .
اما وقتی پا به میدان گذاشتم با دیدن ناله ها و ناراحتی هموطن کردم که روزگاری سد راه دشمن شده بود شهید داده بود ، سر داده بود ، فرزند و پدر و شوهر داده بود ، تا من درخانه امنم در ارامش بمانم نمیدانستم گریه کنم یا خبرنگاری .
.
دراین چند روزه باید چندین باره بغضم را فرو میخوردم ، بی رحم میماندم ، و تا میتوانستم الامشان را به تصویر میکشیدم تا شاید فرجی شود .
.
در میان بغضهای فروخورده ام هنوز یکی را به یادگار با خود دارم و هر وقت به یادش میافتم دوباره بغض چنگ به گلوی چنگ میزند انجا که مرد روستای ابراهیم خانی سرپل ذهاب وقتی کار تصویربرداریمان از خرابه های روستایش تمام شد و خواستیم برگردیم با لهجه شیرین کردی گفت شرمنده که وسایل پذیرایی ناریم ازتان پذیرایی کنیم
.
دل نوشت محمد حسین شفیق که چند روزی است برای پوشش خبرهای زلزله در کرمانشاه به این استان رفته است .
.